محل تبلیغات شما

ماجراي ضحاك و كاوه آهنگر

ضحاك پس از گذشت سالها جنايت چاره اي مي انديشد و تصميم مي گيرد كه از مردم سندي دال بر عدالتخواهيش بگيرد. تا پادشاهيش استوار شود .

بزرگان هر كشور و منطقه اي را نزد خود فرا مي خواند و به آنها اينگونه مي گويد : اي خردمندان بزرگوار همه مي دانيد كه من دشمني مخفي دارم و من دشمن خود را كوچك نمي شمارم. بايد لشكري بزرگتر از آنچه دارم فراهم كنم و شما نيز بايد در اينكار مرا ياري دهيد. بايد استشهادي بنويسيد كه من بعنوان پادشاه شما كاري جز خير انجام نداده ام و سخني جز حقيقت بر زبان نراندم و جز به عدالت رفتار نكرده ام .

از ترس ضحاك همه با او هم صدا گشتند و چه پير و چه جوان به آن سند دروغين گواهي دادند .

همان لحظه صداي دادخواهي از درگاره شاه به گوش رسيد.ضحاك تصور كرد چه موقعيتي بهتر از اين كه به شكايت رعيتش شخصا رسيدگي كند و جماعت لطف او را ببينند تا به مهري كه به شهادتنامه نهاده اند مطمئن شوند . بنابراين  آن فرد ستم ديده را نزد خود فراخواند و او را در كنار مردان درباري نشاند. ضحاك با چهره اي عبوس از او پرسيد: به ما بگو كه چه كسي بر تو ستم كرده است.

مرد با دو دست بر سر خود زد و با صداي بلند شروع به سخن گفتن كرد. اي شاها ،  اسم من كاوه است و براي دادخواهي اينجا آمدم . مرد آهنگر بي آزاري هستم و مرتب از طرف شاه بلا برسرمان مي بارد. بايد مشخص شود كه تو شاه هستي يا اژدها ؟ اگر تو پادشاه هفت سرزمين هستي چرا تمام رنج و سختي هايت فقط براي ما هست كه در كنار تو هستيم و مردم ديگر ولايات را در اين ستم ها، شريك نمي كني؟

طبق چه حساب و كتابي نوبت به من رسيده كه بايد هر بار مغز فرزندان من خوراك مارهاي تو گردند ؟

ضحاك كه در آن مجلس، به فكر تهيه گواهي بر عدالتش بود از اين سخن ها شگفتزده شد. دستور داد تا فرزند آن مرد را به او بازگردانند و سعي كرد دل مرد را بدست آورد تا نمايشي از عطوفت ضحاك باشد . سپس به كاوه اجازه داد كه به عدالت شاه گواهي دهد و او هم زير آن سند عدالت را امضاء كند .

در حقيقت ضحاك به كاوه لطف بزرگي كرده بود اما وقتي كاوه آن سند را خواند و امضاي بزرگان كشور را در زير آن ديد ، فرياد برآورد : اي هواداران ديو ، كه ترسي از خداي بزرگ در دل نداريد . همه ي شما در دوزخ جاي داريد كه دل به گرو حرفهاي اين مرد سپرده ايد .

در حاليكه از خشم مي لرزيد از جايش بلند شد و گواهينامه را پاره كرد و زير پايش لگدمال كرد. سپس دست فرزند عزيزش را گرفت و از بارگاه ضحاك خارج شد .

درباريان ضحاك را مدح و ستايش كردند و گفتند : اي شاه شاهان ، چرا در نزد تو  اين كاوه ياوه گو بخودش اجازه داد كه خودش را هم رده شما بداند و با صداي بلند اين چنين غصبناك صحبت كند و سندي را كه ما براي وفاداري به تو نوشتيم ، پاره كند و از فرمان تو سرپيچي كند ؟

ضحاك پاسخ داد: اين عجيب است ولي بايد آنرا باور كنيد ، هنگاميكه كاوه داخل شد و صداي او را شنيدم، گويا بين من او درست به اندازه  كوهي از آهن فاصله بود و آنگاه كه با دو دست آنگونه به سرش زد وحشت عجيبي در دلم احساس كردم . نمي دانم از اين پس چه ممكن است رخ دهد كه كسي از راز روزگار با خبر نيست.

طغيان كاوه

وقتي كاوه از درگاه بيرون آمد مردم كوچه و بازار دور او جمع شدند، كاوه فرياد برآورد و مردم را به سوي عدالت و داد خواهي فرا خواند . او چرم آهنگري را از تنش در آورد و آنرا بر سر نيزه كرد . در ميان جمعيت شور و غوغاي برپا شد.

كاوه خروشان و نيزه بدست به راه افتاد و مي گفت : اي خداپرستان ، چه كسي هوادار فريدون است و مي خواهد از ظلم ضحاك رهايي يابد . بياييد، به نزد فريدون رويم و در سايه فر و شكوه او به مبارزه با دشمن خدا برويم

گويا فرياد كاوه مردم را به خود آورد و جمعيت مردم را به حركت درآورد. و گروه زيادي به او ملحق شدند .رفتند و رفتند تا به جايي كه فريدون بود رسيدند .

عزم فريدون براي جنگ

 زماني كه پيشواي تازه به درگاه آمد مردم از دور او را ديدند و غوغاي شادي بپا شد .هنگامي كه فريدون آن پوست را بر نيزه ديد آن را به فال نيك گرفت . او آن چرم را با ديباي روم تزيين كرد و آنرا با گوهر و طلا آراسته كرد و آن را بعنوان پرچم و درفش بالاي سر خود نصب كرد و آن پرچم را درفش كاوياني ناميد.

بعد از فريدون هم هر كس به تخت شاهي مي نشست بر آن چرم بي ارزش، گوهر هاي بيشتري اضافه كرد و آنچنان شد كه در شب تيره همچو خورشيد مي درخشيد و اينگونه بود كه اختر كاوياني شد.

وقتي فريدون شرايط را اينگونه ديد فهميد كه واژگوني ضحاك نزديك است او تاج بر سرش گذاشت و با ارده اي مصمم نزد مادرش فرانك رفت و گفت : كه من بايد بسوي كارزار بروم ،براي پيروزيمان دعا كن . از هر خير و شري به خدا پناه ببر و به او متوسل شو .

اشك از چشمان فرانك سرازير مي شود و گفت : اي خداي جهان، عزيز خودم را به تو سپردم . هر گزند و بدي را از او دور كن و جهان را از نادانان خالي و تهي گردان .

فريدون با سرعت تصميم به حركت گرفت و از آنچه در دلش مي گذشت به كسي سخن نگفت . فريدون دو بردار بنام كيانوش و پرمايه داشتند كه از او بزرگتر بودند . به آنها گفت : اي دليران ، گردش روزگار با بهروزي ما همراه خواهد بود و تاج و تخت به ما بر خواهد گشت . تمامي آهنگران ماهر را گرد بياوريد تا گرزي مخصوص برايم بسازند.

برادران بلافاصله به سراغ آهنگران رفتند و هر آنكس كه در اين حرفه شهرتي داشت نزد فريدون آوردند .

فريدون پرگار به دست گرفت و آن گرزي كه مورد نظرش بود بر روي زمين رسم كرد ، گرزي كه سرش همانند سر گاوميش بود .

بلافاصله آهنگران دست بكار شدند و زماني كه كار ساخت آن تمام شد آنرا نزد فريدون آموردند . آن گرز چنان صيقل داده شده بود كه چون خورشيد مي درخشيد .

فريدون از تلاش آهنگران رضايت كامل داشت و به آنها جامه و طلا هديه داد . و به آنها نويد داد كه آن هنگام كه ضحاك را به خاك كشاندم ، حرمت شما را باز خواهم گرداند و در  جهان عدل و داد را گسترش خواهيم داد .

بدين ترتيب فريدون با تصميم جدي براي انتقام گرفتن و خونخواهي پدرش عازم جنگ شد.

روزي كه او براه افتاد روز ششم از ماه شمسي بود. سپاه بزرگي را فراهم كرد و توشه سپاه را گاوميشان پيشاپيش سپاه مي بردند. دو برادرش برمايه و كتايون كه بزرگتر از او بودند دوشادوش او حركت مي كردند .

يدين ترتيب فريدون و سپاهش با سري پر از كينه و دلي سرشار از دادخواهي مانند باد راه مي سپردند.

فريدون انبوه مردم را پست سر خود دارد ولي مي داند كه نياز به دعاي خير مردان خدا دارد چون كه حريف او دست پرورده ابليس است و جز با نيروي ايمان و دعاي پاكان نمي توان با او مقابله كرد

شبانگاه  به منزلگاه خداپرستان رسيد ، براي احترام به نزدشان رفت و بر ايشان درود و سلام فرستاد . وقتي كه شب تاريكتر شد از آن جايگاه پريروئي كه موهاي سياه او تا به پاي او مي رسد بسوي فريدون آمد و در پنهان به او رموز افسون و جادو را آموخت تا بتواند افسونهاي ضحاك را باطل كند و موانع را از پيش پا بردارد.

فريدون دانست كه اين فرشته كه به او باطل كردن افسون ضحاك را آموخته به دعاي پاكان از عالم غيب بوده است و  بيهوده نبوده است .

فريدون و سپاهيانش در دامنه كوهي براي استراحت متوقف شدند و آشپزها غذا را آماده كردند . هنگامي كه فريدون غذايش را خورد، خوابش مي گيرد .

از آنطرف دو بردار او كه بخت بلند بردارشان فريدون را ديدند ديو حسد به جانشان مي افتد و تصميم به از بين بردن فريدون مي گيرند. در حاليكه كمي از شب گذشته بود و فريدون در پايين كوه خواب بود ، به بالاي كوه مي روند و سنگي از كوه كنده و پايين مي اندازند تا بر سر برادر خوابشان بخورد و او را از بين ببرد .

اما به فرمان خدا صداي غلتيدن سنگ مرد خوابيده را بيدار كرد و فريدون با افسوني كه آموخته بود سنگ غلطان را در جايش متوقف كرد و ديگر حتي ذره اي تكان نخورد.

 بلافاصله بلند شد و سپاه را بحركت در آورد و كار زشت برادران را هم به رويشان نياورد.

سپاه فريدون به نزديك رود اروند يا همان دجله رسيدند . فريدون براي نگهبانان رود پيام مي فرستد كه كشتي ها را به اين طرف آب بياورند تا سپاه از رودخانه عبور كنند . اما نگهبانان در برابر فرمان فريدون سر فرود نياوردند و تسليم نشدند  و پاسخ دادند كه شاه جهان ، ضحاك ، به ما امر كرده تا جواز عبوري با مهر من نديدي حتي به يك پشه هم اجازه عبور ندهيم .

وفتي فريدون اين سخنان را شنيد بسيار خشمگين شد و ترسي از آن رود خروشان در دلش راه نداد و در حاليكه سوار بر  اسب بود به آب زد و عمق آب بحدي بود كه زين اسب در آب فرو رفت و بدنبال او بقيه يارانش هم به آب زدند .

وقتي به خشكي رسيدند با دلي پر از كينه به سمت بيت المقدس براه افتادند. بيت المقدس در زبان پهلوي _ گنگ دژ هوخت ، ناميده مي شد . 

آنها تاختند تا به آن شهر رسيدند . از فاصله يك مايلي فريدون كاخي ديد سر به افلاك كشيده و دانست كه اينجا مكان آن اژدها است . فريدون دانست كه اگر تامل كند  از عظمت كاخ و زيادي نگهبانان يارانش ضعف خواهند يافت بنابراين بلافاصله حمله را آغاز كرد .

فريدون پيشاپيش سپاه است و عنان اسب را رها مي كند و دست بر گرز مي برد .گويي كه آتشي در مقابل نگهبانان روئيد .با گرز آهنين آنچنان بر فرق دشمن مي كوبد كه ديگر نگهباني در بارگاره ضحاك باقي نمي ماند زيرا يا كشته شدند و يا فرار كردند .

فريدون خدا را شكر كرد . آن جوان كم سن داخل قصر شد . فريدون نشان سلطنتي ضحاك را از به پايين كشيد . و با آن گرز گران بر سر هر كسي كه به طرف او مي آمد مي كوبيد .و بر آن جادوگران ديو سرشت كه در بارگاه بودند ،با گرز بر سرشان كوبيد . و بر تخت ضحاك جادوگر نشست .

ضحاک و کاوه آهنگر

ضحاک ماردوش و عاقبت جمشید

داستان کوچکترین شوالیه

كه ,فريدون ,مي ,ضحاك ,، ,اي ,را به ,كرد و ,را از ,كه در ,به او

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها